معنی ظرف سقا
حل جدول
لغت نامه دهخدا
سقا. [س َق ْ قا] (ع ص) سقاء. رجوع بدان کلمه شود.
- مرغ سقا، سریچه. (فرهنگ اسدی): و مرغانی که سقا خوانند پیوسته بر آن درختها نشینند. (تاریخ طبرستان).
|| آبکش. آنکه شغل او آب دادن یا آب فروختن به تشنگان است. آب فروش:
سقائی است این لنبک آبکش
بخوبی گفتار و کردار خوش.
فردوسی.
بدان سقّا که خود خشک است کامش
گهی بگری و گه بفسوس وبرخند.
ناصرخسرو.
بر لب بحر کفش خورشیدوار
قربه ٔ زرین و سقا دیده ام.
خاقانی.
چو سقّا آب چشمه بیش ریزد
ز چشمه کآب خیزد بیش خیزد.
نظامی.
تا بیابی بهر لشکر آب را
در سفر سقّا شوی اصحاب را.
مولوی.
گداطبع اگر در تموز آب حیوان
به دستت دهد جور سقّا نیرزد.
سعدی.
مرغ سقا
مرغ سقا. [م ُ غ ِ س َق ْقا](ترکیب وصفی، اِ مرکب) حوصل. حواصل. سقای مرغان. پلیکان. رجوع به پلیکان و سقا در ردیف خود شود.
علی سقا
علی سقا. [ع َ ی ِ س َق ْ قا] (اِخ) ابن شعیب سقا. وی از مشایخ تصوف و اهل حیره ٔ نیشابور بود و با ابوحفص صحبت داشت. گویند که او پنجاه وپنج بار حج کرده است. (از نفحات الانس جامی چ توحیدی پور ص 108).
حاجی سقا
حاجی سقا. [س َق ْ قا] (اِخ) وی بزمان سلطان مسعود، در خدمت دربار میزیست و بیهقی، در شرح دستگیری اریارق گوید: «وی [اریارق] بدهلیز بنشست، و من که بوالفضلم در وی می نگریستم، حاجی سقا را بخواند و وی بیامد و کوزه ٔ آب پیش وی داشت، دست فرو میکرد و یخ می برآورد و میخورد...» رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 228 شود.
پور سقا
پور سقا. [رِ س َق ْ قا] (اِخ) در لغت نامه های فارسی می نویسند که پورسقا همان شیخ صنعان است که عاشق دختری ترسا شد و دین او اختیار کرد و سپس توبه کرد.و گویند هفتصد مرید داشت. خاقانی گوید:
بدل سازم به زنار و به برنس
ردا و طیلسان چون پور سقا.
خاقانی.
منیری در شرفنامه آرد: نام مردی عالم ربانی و زاهدترین خلایق که بر دختر مجوسی عاشق شد و دین مغان برگزید و چون آن دختر بحباله ٔ نکاح او درآمدحق تعالی او و منکوحه ٔ او و بیشتر مغان را هدایت معرفت دین اسلام روزی کرد.
بچه سقا
بچه سقا. [ب َچ ْ چ َ / چ ِ س َق ْ قا] (اِخ) لقب پادشاه غاصب افغانستان که امان اﷲخان پادشاه قانونی آن مملکت را مغلوب و منهزم نمود و او مجبور شد که با زن و اتباع خود به اروپا مهاجرت نماید. بچه سقا پس از غلبه، بر تخت سلطنت جلوس نمود و خود را به امیر حبیب اﷲخان متسمی کرد، اما پس از هفت هشت ماه سلطنت به دست نادرخان سفیر اسبق افغانستان در پاریس مغلوب و منهزم و سپس گرفتار گردید و در بیست ونهم جمادی الاولی سال 1348 هَ. ق. مطابق دوم نوامبر 1929 م. با ده دوازده نفر از اتباعش به حکم نادرخان مذکور کشته شد و خود نادرخان به اسم نادرشاه به تخت سلطنت نشست. (از وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی مجله ٔ یادگار سال سوم شماره ٔ چهارم).
فرهنگ عمید
ظرفی چرمی برای آب یا شیر یا چیز دیگر، مشک، مشک آب، مشک شیر،
آبدهنده،
[منسوخ] کسی که آب نوشیدنی میفروخت،
مترادف و متضاد زبان فارسی
آبفروش، آبکش، آبرسان
فرهنگ فارسی هوشیار
آنکه شغل او آب دادن یا آب فروختن به تشنگان است
فرهنگ معین
(سَ قّ) [ع. سقاء] (ص.) فروشنده آب.
فارسی به عربی
زهریه، سفینه، صحن، ظرف، هاویه، یستطیع
معادل ابجد
1341